جدول جو
جدول جو

معنی دل ربودن - جستجوی لغت در جدول جو

دل ربودن
(تَءْ کَ دَ)
ربودن دل. فریفته کردن. شیفته کردن. عاشق ساختن:
چو نوبت داشت در خدمت نمودن
برون زد نوبتی در دل ربودن.
نظامی.
وفاو عهد نمودی دل سلیم ربودی
چو خویشتن به تو دادم تو میل بازگرفتی.
سعدی.
ای دل ربوده از بر من حکم از آن تست
گر نیز گوئیم به مثل ترک جان بگوی.
سعدی.
نه این نقش دل می رباید ز دست
دل آن می رباید که این نقش بست.
سعدی.
ربوده ست خاطرفریبی دلش
فرورفته پای نظر در گلش.
سعدی.
دلم ربودی و جان می دهم به طیبت نفس
که هست راحت درویش در سبکباری.
سعدی.
سواران حلقه بربودند و آن شوخ
هنوز از حلقه ها دل می رباید.
سعدی.
ای متقی گر اهل دلی دیده ها بدوز
کایشان به دل ربودن مردم معینند.
سعدی.
کرم کرد و غم خورد و پوزش نمود
بداندیش را دل به نیکی ربود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دل ربودن
فریفته و عاشق کردن
تصویری از دل ربودن
تصویر دل ربودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل بردن
تصویر دل بردن
کنایه از دل ربودن، دلربایی کردن، مهر و محبت کسی را به خود جلب کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از در ربودن
تصویر در ربودن
دربردن، چیزی را با تردستی و چابکی از جایی برداشتن و دربردن، ربودن
فرهنگ فارسی عمید
(تَءْ کَ دَ)
دل باز کردن. غمها یا رازهای خود را به کسی گفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). هرچه در دل داشتن گفتن. درد دل کردن
لغت نامه دهخدا
(تَءْ شُ دَ)
مردمی و مهربانی نمودن. (از برهان). رحم کردن. دل بر چیزی لرزیدن. دل سوختن. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ گِ رِتَ)
دست کشیدن. دل کندن. دل برداشتن. قطع علاقه کردن:
چو فرزند شایسته آمد پدید
ز مهر زنان دل بباید برید.
فردوسی.
فروافکند سوی فرزند خویش
نبرد دل از مهر پیوند خویش.
نظامی.
به سیم سیه تا چه خواهی خرید
که خواهی دل از مهر یوسف برید.
سعدی.
تبتیل، دل از دنیا بریدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) ، مأیوس شدن. نومید گشتن. قطع امید کردن. رجوع به بریدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
پیشی گرفتن در تاخت:
ز گوران تک ربودم در دویدن
گرو بردم ز مرغان در پریدن.
نظامی.
و رجوع به تک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دلالت داشتن بر. هدایت داشتن بر. رهنمون بودن بر
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل بردن
تصویر دل بردن
دل بردن از کسی دل ربایی کردن از او دل ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در ربودن
تصویر در ربودن
اخذ کردن، بزور گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل نمودن
تصویر دل نمودن
مهربانی کردن مردمی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
كونها شجاعةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
Gutsiness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
courage
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شیفته کردن، دلبری کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
勇气
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
সাহস
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
смелость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
мужність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
حوصلہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
ujasiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
ความกล้าหาญ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
coragem
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
용기
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
勇気
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
אומץ
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
odwaga
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
keberanian
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
moed
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
valentía
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
coraggio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دلیر بودن
تصویر دلیر بودن
साहस
دیکشنری فارسی به هندی